داستان درمورد یه روستاست ، یه روستای سر سبز در ناحیه شمال که دست تقدیر خانواده گیلدا رو میکشونه تو روستا و یه سری اتفاق ها میوفته که آب روستا مسموم میشه و تمام تقصیر ها میوفته گردن خانواده گیلدا ....
بماند که چجوری پدر و مادرش رو به بدترین نحوه از دست میده مردم روستا دنبال گیلدا هستن که اون فرار میکنه و پناه میبره به جنگل ....
با تمام سختی ها تو سن هشت سالگی یتیم میشه و حالا از اون جریان هفت سال میگذره ...
و حالا گیلدا ۱۵ساله بدون اینکه متوجه بشه پسر ارباب روستا ارباب چاوش رو از مرگ نجات میده اونممم کجااااا....و چطوری ....خود خود هیجان از دستش ندید ...حتما بخونید
تقدیر است دیگر گاهی محکم ..
مامانم شونههامو تکون داد و صدام میزد:
– آنی؟ آنی؟
– هووم.
– هووم چیه؟ پاشو ببینم! مگه نمیخوای بری خیاطی؟
با شنیدن اسم خیاطی چشمامو باز کردم و سیخ نشستم و گفتم:
– ساعت چنده؟
– هشت و نیم.
– وای مامان چرا بیدارم نکردی؟
بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. مامانم پشت سرم اومد و گفت:
– خودمم تازه بیدار شدم. تا تو دست و صورتتو بشوری، صبحونه رو حاضر میکنم.
دانلود رمان تب آغوش سرد... داستان دوباره دختری به اسم«چکامه» هست، دختری که برای نجات جون مادرش مجبور میشه یک زندگی جدید انتخاب کنه،زندگی که با یک ازدواج اجباری یک ساله شروع میشه…
اونم با مردی که نقاب برچهره داره وحتی چکامه داستان حق شناختنش نداره،این مرد نقابدار پراز راز وبی احساس سنگ دل هست، برای چکامه توی این زندگی اجباری چه اتفاقی می افته وشرایط این زندگی چیه!؟؟…